دکتر نامه

روزنوشت های یک پزشک گمنام

۳۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

بیست و شش

همین الان یک اکانت توییتر باز کردم بعد یهو از عرش به فرش افتادم :))

دقیقا حس آلیس در سرزمین عجایب!

اقا چقد توییتر سخت و عجیب غریبه! تا حالا مدیا به این پیچیدگی ندیده بودم! همش احساس میکنم همه کاربرا دارن ماست ها رو‌ میریزن تو قیمه ها :))

خدایی اگر کسی بلده بیاد منو آگاه کنه. مرسی اه ! :دی

۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۱۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
دکتر ..

بیست و پنج

مستر یک داداش کوچیک داره که سال اول کارشناسی پرستاریه. ما که خدا بهمون داداش نداد ولی رابطه ام با این داداشش خوبه و راحتیم باهم.

تو این مدت که کلاس مجازی و اینا داشتن هر‌ازگاهی پیام میداد که فلان سوال جواب چی میشه اون یکی چی میشه و اینا. منم خب جواب میدادم هرچند بنظرم واقعا اساتیدشون بیشتر از حد ازشون انتظار داشتن و سوال هایی که میپرسید واقعا در حد ترم ۲ پرستاری نبود. اون هم تازه کلاس مجازی!

القصه! دیشب یک پیام بلند بالا فرستاده از یک سری تعریف کلی مثلا : شوک ، سالمندی، بیماری مزمن، مرگ و... بعد میگه اینا رو سوال بده بلدی؟ حالا من :| میگم آخه یعنی چی؟ خب چیشو سوال بده؟ میگه نمیدونم اینا سرفصل های امتحانه. فلان تاریخ امتحان دارم. آماده باش دیگه!

بله! یعنی واقعا اساتید چه فکری میکنن با خودشون؟ یعنی فک نمیکنم اینا با هم گروه میزنن و سوالا رو از کسی میپرسن تو گروه شیر میکنن؟ :|
بعد تازه برگشته میگه : اگه امتحان های منو پاس کنی امتحان خودت هم قبول میشی! همینقدر اعتماد به نفس داره که ملاحظه میفرمایید !

بعد من میگم ما هیچ ما نگاه ، شما میگین چرا هی اینو میگی :دی

۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۰۶ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
دکتر ..

بیست و چهار

حقیقتی که وجود داره اینه که بنظر من زیر‌ پتو امن‌ترین و راحت‌ترین و بهترین جای دنیاست. من قابلیت این رو دارم که روزهای متوالی از زیر پتو تکون نخورم.

به‌خاطر همینه که هر موقع مامانم زنگ میزنه با نگرانی میپرسه : حالت خوبه؟؟ آخه واسه اون معنی زیر پتو بودن مساوی با مریض بودن. 

لعنت به اون کسی که تماس تصویری رو اختراع کرد... اصلا اون بدبخت چرا؟ لعنت به من که تماس تصویری گرفتن رو به مامان یاد دادم :/

۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دکتر ..

علی مع الحق و الحق مع علی

دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

...

نه خدا توانمش گفت نه بشر توانمش خواند

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را ؟

 

#شهریار

۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۴۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
دکتر ..

بیست و دو

یا حبیب الباکین

 

ای دوستِ گریه کنندگان

۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
دکتر ..

بیست و یک

مامان و بابام قرار بود عید فطر بیان تهران که تو اسباب کشی کمکمون کنن. امروز تصمیم گرفتم به مامانم بگم قضیه کرونا گرفتن اون بنده خدا و مشکوک بودن خودمون رو. هرچند که تا زمانی که اونا میخواستن بیان ۲۰ روزی از دیدار مشکوک ما میگذره ولی بالاخره فکر کردم بدونن بهتره. هرچی باشه شرایط بابا خاصه.

به مامانم که گفتم تماسمون تصویری بود و قشنگ تغییر حالت چهره اش رو حس کردم. میدونم از الان هر یک ساعت زنگ میزنه که ببینه حال من چطوره :))

خدایا خودت بلاها رو از همه دور کن. 

۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۱۸ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
دکتر ..

بیست

گفتم که بعد از آن همه دل‌ها که سوختی

کس میخورد فریب تو؟ ... گفتا هنوز هم...

 

رهی معیری

۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۰۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
دکتر ..

نوزده :|

جهان جای عجیبیه. این که میگن زمین گرده واقعا درسته. همین چند تا پست قبل بود که من اینجا رفتم بالای منبر و باد به غبغبم انداختم و گفتم من نمیخوام اینجا راجع به کرونا صحبت کنم!

خب یکی نیست به من بگه دختر ناحسابی! تو راجع به اون صحبت نکنی دلیل میشه اون هم راجع به تو صحبت نکنه؟! نه واللا! دلیل نمیشه :|
دیشب یکی از نزدیکانم زنگ زد و گفت تست کروناش مثبت شده :| بله من هم همینقدر پوکرفیس‌طور پشت تلفن اطراف رو نگاه کردم. این فرد مذکور متخصص داخلی‌ه. بعد جالبه بدونید که بنده و مستر حدود ۹ روز قبل با ایشون دیدار داشتیم :|
البته گفت حالش خوبه و مشکلی نداره. فقط چند روزی گلو درد و یک مختصر بدن‌درد داشته که فکر میکرده به خاطر خستگی کشیکه. ولی خب به هر‌حال احتمال زیاد اون موقع که ما رو دیده ناقل بوده دیگه. بعد جالب‌تر اینکه بدونید یک زوج دیگه هم از نزدیکان تو اون دیدار کذایی بودند که البته اونها ۴ شب بعد از اون دیدار باز هم رفته بودند پیش هم. یعنی دقیقا شب زلزله اینها رفتن پیش هم که تو ماشین باهم باشن . بعد دیشب به اونا هم زنگ زدم و متوجه شدم آقاهه کمی سرفه داره و یک کم هم سینه اش سنگینه :||
ما هم حالا نشستیم روزا رو میشماریم و هی آب دهنمون رو قورت میدیم ببینیم ته گلومون کی یه جوری میشه :|

خلاصه که دعا کنید برام در طی چند روز آتی نیام پست بذارم « من هم کرونایی شدم» :((

شما هم بیش از پیش مراقبت کنید. حتی نزدیک ترین افرادتون رو‌نبینین. ما خیر سرمون یک جا رفتیم در سال ۹۹ اون هم اینطوری شد . 

این وبلاگ رو هم حتی زین پس خواستین بخونین ماسک بزنین :((

 

#روزگار_بدی_است_نازنین

۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
دکتر ..

هجده

اگه نظر من رو بخواین میگم اون کسی که واسه قیمه سیب زمینی سرخ میکنه و خودش یک دونه هم نمیخوره دیگه واقعا به تزکیه نفس رسیده. دیگه لازم نیست بقیه ی ماه رمضون رو ادامه بده.

خدایا خدایی چجوری ثابت کنیم حس فقرا رو درک میکنیم دیگه ؟ :))

 

+ مستر هر موقع روزه است تشنه اش میشه میگه : یعنی واقعا فقیرا آب هم ندارن بخورن؟؟ 

۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۵۳ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
دکتر ..

هفده

راستش رو بخواین روزی که عنوان وبلاگ و متن بالایی رو نوشتم خیلی حواسم به عواقب کارم نبود :دی

ولی الان که دیدم چند نفری لطف کردن و من رو دنبال کردن به خودم گفتم ای دل غافل! حتما این بندگان خدا به امید  خوندن « روزنوشت‌های یک پزشک گمنام» اینجا رو دنبال کردن. خصوصا تو این روزای کرونا بعید هم نیست مردم فک کنن قراره راجع به کرونا اینجا چیزی نوشته بشه.

این شد که به خودم واجب دونستم بیام و توضیح بدم که اگر به امید این قضیه اینجا رو فالو کردید من فعلا شرمنده ام. :( به این دلیل که تا دو ماه آینده من سر کار نمیرم و مرخصی ام. ( دلیل مرخصی هم مثلا درس خوندن واسه یه امتحان کذاییِ گوربه‌گور شده است :|) 

خلاصه اینکه تا دو ماه آینده شما درحقیقت روزنوشت های یک پزشک بیکار گمنام رو میخونید :))

اقا من چراغ ها رو خاموش میکنم و حجتم رو از شما برمیدارم. هرکس می‌خواد آنفالو کنه تو رودروایسی نمونه بالام جان! :))

۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۱۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
دکتر ..