کمتر وقتی از زندگی‌ام این همه از احساسات اعصاب‌ خردکن لبریز بوده ام.

اوضاع جوریست که خودم هم دقیقا نمیدانم چه مرگم هست. دوست دارم راجع به حالم بنویسم بلکه بهتر شوم ولی خب مسلما راجع به چیزی که نمیدانی نمیتوانی بنویسی و از قضا اینجای داستان اصلا پیچیده نیست.

پُرم از احساس ترس، اضطراب، دلتنگی، نگرانی، دلشوره و... و آخ از دلتنگی... آخ...