اینکه میگن انرژی آدم‌های دورواطراف رو روان آدم تاثیر داره واقعا درسته. امروز صبح تقریبا زود بیدار شدم. یعنی مستر که رفت سر کار منم بیدار شدم ولی اصلا حوصله نداشتم از تخت بیام پایین . یک ساعتی همینطوری گذروندم و بعد دیگه دیدم خدا رو خوش نمیاد بلند شدم از جام :دی

ولی متاسفانه رفتم به مامانم زنگ زدم مثلا که انرژی بگیرم اونم خسته و بی‌حوصله بود و چند تا سوال هم از من پرسید که بیشتر یادآور غم‌های زندگیم شد و انرژیم از ۵۰ رسید به ۵.

الانم کاملا لوباتری‌طور برگشته‌ام رو تخت و ظرف‌های شام دیشب هم کماکان تو سینک‌ موجوده. تنبل هم خودتونین :|
تازه باید الان حاضر شم چون قراره برای انجام یک کار اداری برم نظام پزشکی. 

خدایا تا کی قراره ما زنده باشیم؟ (به دوربین نگاه خیره می‌کند)